جدول جو
جدول جو

معنی گنه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گنه کردن
(سَ بَ تَ)
بزه کردن. مرتکب گناه شدن. نافرمانی کردن:
مر او را به دینار یاری کنم
گنه گر کند بردباری کنم.
فردوسی.
بر هرکه گنه کرد یکی بند نهاد
بی هیچ گنه چونکه تو را بند چهار است.
ناصرخسرو.
در دلم آید که گنه کرده ام
کاین ورقی چند سیه کرده ام.
نظامی.
بی آنکه بدی به جای آن مه کردم
یا هیچ گنه نعوذباللّه کردم.
خاقانی.
چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بی جرم و خطایی نه صواب است فراقش.
سعدی (بدایع).
گفت یا سیدی و مولائی
چه گنه کرده ام چه فرمائی ؟
سعدی (بدایع).
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده ست او شرمسار.
سعدی.
- امثال:
گنه چشمان کرن دل مبتلا بی.
باباطاهر (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).
گنه کرد در بلخ آهنگری
به ششتر زدند گردن مسگری.
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).
گنه کنند گاوان کدخدا دهد تاوان.
(از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328).
گنه ناکردن و بی باک بودن
بسی آسانتر از پوزش نمودن.
ویس و رامین (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
لغت نامه دهخدا
گنه کردن
گناه کردن: چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی شده بی جرم و خطایی نه صوابست فراقش. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
شکوه کردن، شکایت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چِ لِ دَ / دِ)
گناه کرده. تقصیرکرده. مقصر. عاصی:
مگر کآتش تیز پیدا کند
گنه کرده را زود رسوا کند.
فردوسی.
ز گفت گذشته پشیمان شدند
گنه کردگان سوی درمان شدند.
فردوسی.
گنه کرده را پند پیش آورم
چو دیگر کند بند پیش آورم.
فردوسی.
نخست ای گنه کردۀ خفته خیز
به قدرگنه آب چشمی بریز.
سعدی (بوستان).
- امثال:
گنه کرده را عمر سرمایه بس.
فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)
لغت نامه دهخدا
(زی وَ بَ تَ)
بند کردن. استوار کردن:
گنجه گره کرده گریبان من
بی گرهی گنج عراق آن من.
نظامی.
، گره زدن:
دشمن من این تن بدمهر مست
کرده گره دامن بر دامنم.
ناصرخسرو (دیوان ص 279)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ مَ دَ)
شکایت کردن. تظلم. تشکی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکو. شکایت. شکاه. شکیه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اشتکا. (تاج المصادر بیهقی) : پس مردمان افریقیه گروهی بنزدیک عثمان آمدند و از عبداﷲ سعد گله کردند... عثمان او را بازکرد. (ترجمه طبری بلعمی).
نکردم سپه را بجایی یله
نه از من کسی کرد هرگز گله.
فردوسی.
نامم نهاده بودی بدخوی و جنگجوی
با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما.
منوچهری.
گفت: (یعقوب لیث) به مظالم بودی گفته بودم گفت هیچکس از امیر آب گله کرد گفت: نه. (تاریخ سیستان).
تا کی کنی گله که نه خوب است کار من
وز تیرماه تیره تر آمد بهارمن.
ناصرخسرو.
هیچ مکن ای پسر ز دهر گله
کز وی شکر است صدهزار مرا.
ناصرخسرو.
گله از هیچکس نباید کرد
کز تن ماست آنچه بر تن ماست.
مسعودسعد.
همچو ما روزگار مخلوق است
گله کردن ز روزگار چراست.
مسعودسعد.
گر سنایی ز یار ناهموار
گله ای کرد از اوشگفت مدار.
سنایی.
زآن گله کردم به آفتاب که دیدیم
کوست سنا برقی از سنای صفاهان.
خاقانی.
پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من به فساد گواهی داد. (گلستان سعدی).
به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت
عجب نباشد اگر ترک تیغزن بکشد.
سعدی (بدایع).
نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست
به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی.
حافظ.
دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ دَ)
مرتکب گناه شدن. جرم و عصیان کردن. اقتراف. اجترام. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). اذناب. ارتکاب، گناه و آنچه بدان ماند کردن. اتزار. (تاج المصادر بیهقی). جرم. (دهار). اجرام. تجرم. جلب. حوب یا حوب، حیابه. حوبه یا حوبه. (منتهی الارب) : بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی).
گر نکردستم گناهی بیش از این
چون فکندندم درین زندان و بند.
ناصرخسرو.
وگر گناه نخواهد ز ما و ما بکنیم
نه بنده ایم خداوند را که قهاریم.
ناصرخسرو.
ناکرده گناه در جهان کیست بگو
با عفو تو بی گنه چسان زیست بگو.
خیام.
وگر نیز کردم گناهی بزرگ
غریبی بود عذرخواهی بزرگ.
نظامی.
با چنین حالتی عجب که مراست
گر کنم طاعتی گناه کنم.
عطار.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگرخدای پرستی هواپرست مباش.
سعدی (طیبات).
مگرکرده بودم گناهی عظیم
که بردم در آن است عذابی الیم.
سعدی (بوستان).
من از تو دست نخواهم به بی وفائی داشت
تو هر گناه که خواهی بکن که معذوری.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گناه کردن
تصویر گناه کردن
مرتکب گناه شدن ارتکاب جرمی کردن خطا کردن بزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گند کردن
تصویر گند کردن
بوی بد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره کردن
تصویر گره کردن
گره زدن عقده بستن، دگمه بستن، استوار کردن بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شکایت کردن شکوه کردن: پس (طبیب) پیش پیغمبر آمد علیه السلام گله کرد که مرین بنده را برای معالجت اصحاب بخدمت فرستاده اند و در این مدت کسی التفاتی نکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه کرده
تصویر گنه کرده
تقصیر کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ کردن
تصویر گنگ کردن
لال کردن ابکم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
للشّكوى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
Flock, Grumble
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
se rassembler, grogner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
群れる , 不平を言う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
جھنڈا بنانا , گلہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
একত্রিত হোন , গুমগুম করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
รวมกลุ่ม , บ่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
kujikusanya, kunungunika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
kümelenmek, homurdanmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
무리 지다 , 불평하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
群聚 , 抱怨
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
להתכנס , להתלונן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
berkumpul, menggerutu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
झुंड बनाना , बड़बड़ाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
zich verzamelen, mopperen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
agruparse, gruñir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
збиратися , бурчати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
собираться , ворчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
gromadzić się, marudzić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
sich versammeln, murren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
reunir-se, resmungar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
radunarsi, brontolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی